دینا جانمدینا جانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

دینا خورشید زندگیه مامان و بابا

نصیحت های مادرانه

گاهی باید رد شد  باید گذشت  گاهی باید در اوج نیاز، نخواست  گاهی باید کویر شد  با همه ی تشنگی  منت هیچ ابری را نکشید  گاهی برای بودن  باید محو شد  باید نیست شد  گاهی برای بودن باید نبود  گاهی باید چترت را برداری  و رهسپار کوچه هایی بشی که  خیلی وقته رهگذری ازش عبور نکرده  گاهی باید نباشی ...
28 آذر 1393

نصیحت های مادرانه

دینای من گل زندگیم اینو بدون که تو برای مامان و بابات خیلی عزیزی خیلی خیلی زیاد دوست داریم تو برای ما معنی زندگی کردن میدی امیدوارم یه روزی خودت این وبلاگ رو بخونی و به نصیحت های ما گوش بدی گلم                             عزیزم برای کسی که برایت   نمیجنگد نجنگ . . . . عزیزم فراموش نکن   تنها بهانه ی زنده بودن   من و بابایی در این دنیا    تو هستی     پس همیشه شاد ...
27 آذر 1393

تا 8 ماهگیه دینا جان

دینا جان عزیز دلم این روزا ماشاالله اینقدر ورووجک شدی که اصلا وقت نمیکنم بیام پای کامپیوتر بشینم   الانم با باباییت رفتی بیرون ناز گلم خیلی عجیبه که به محض اینکه ازم جدا میشی دلم برات تنگ میشه اونم به اندازه یه عالمه اومدم تا برات بگم تا الان چه جیزایی یاد گرفتی دینا گلی تو یاد گرفتی که رو پاهای خودت وایسیی تازه بلد شدی از مبل که میگیری بلند میشی چند قدم هم با مبل ها راه میری نمیدونی که ما چقدر برات ذوق میکنیم بای بای کردن هم مامان جون اینا بهت یاد دادن خیلی ناز و شیرین بای بای میکنی مخصوصاوقتی که میخوای از خونه بری بیرون خیلی شادی میکنی مامان به فدات شه عزیزدلم همش سرو صدا میکنی بابا به به ماما مم دد همه اینار...
6 آذر 1393
1